۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

اي مرغ سحر! چو اين شب تار

بگذاشت ز سر سياهكاري،

وز نفحه ي روح بخش اسحار

رفت از سر خفتگان خماري،

بگشود گره ز زلف زرتار

محبوبه ي نيلگون عماري،

يزدان به كمال شد پديدار

و اهريمن زشتخو حصاري ،

ياد آر ز شمع مرده ياد آر!





اي مونس يوسف اندرين بند!

تعبير عيان چو شد ترا خواب،

دل پر ز شعف، لب از شكرخند

محسود عدو، به كام اصحاب ،

رفتي برِ يار و خويش و پيوند

آزادتر از نسيم و مهتاب،

زان كو همه شام با تو يكچند

در آرزوي وصال احباب ،

اختر به سحر شمرده ياد آر!



چون باغ شود دوباره خرّم

اي بلبل مستمند مسكين!

وز سنبل و سوري و سپرغم

آفاق، نگار خانه ي چين،

گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم

تو داده ز كف زمام تمكين

ز آن نوگل پيشرس كه در غم

ناداده به نار شوق تسكين،

از سردي دي فسرده، ياد آر!




اي همره تيهِ پور عمران

بگذشت چو اين سنين معدود،

و آن شاهد نغز بزم عرفان

بنمود چو وعدِ خويش مشهود،

وز مذبح زر چو شد به كيوان

هر صبح شميم عنبر و عود،

زان كو به گناهِ قوم نادان

در حسرت روي ارض موعود،

بر باديه جان سپرده ، ياد آر!

چون گشت ز نو زمانه آباد

اي كودك دوره ي طلائي!

وز طاعت بندگان خود شاد

بگرفت ز سر خدا ، خدائي ،

نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد،

گِل بست زبان ژاژخائي ،

زان كس كه ز نوك تيغ جلاد

مأخوذ به جرم حق ستائي

پيمانه ي وصل خورده ياد آر!

شعر از علی اکبر دهخدا